کد مطلب:124388 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

سخن امام حسن نزد معاویه، در مدینه
[63]-143- خوارزمی می گوید:

روایت شده است:معاویه در مدینه، امام حسن علیه السلام را دید كه گروه زیادی از قریش، نزد او گرد آمده بودند. و به او احترام می كردند. معاویه حسد ورزید و ابوالأسود دؤلی و ضحاك بن قیس فهری را خواست و با آنان درباره ی امام حسن علیه السلام و سخنانی كه می خواست بگوید، مشورت كرد.

ابوالأسود گفت:نظر امیر بهتر است، ولی نظر من این است كه [این كار را] نكند؛ زیرا امیر هیچ سخنی درباره ی او نگوید مگر آن كه نزد شنوندگانش، خود پایین آید و او بالا رود. و ای امیر! حسن، جوانی متین و حاضرجواب است. نگرانم كه با گفتار قاطع خود، تیرهای (زهرآگین) سخنت را بازدارد، و ریشه های خشكیده ی درخت وجودت را بشكند، و عیب هایت را آشكار كند، و بدین سان، سخن تو، برای او كمال و برای تو ناتوانی و تیرگی گردد؛ مگر آن كه عیبی در ادب و یا ننگی در دودمان او سراغ داشته باشی، در حالی كه او پیراسته از هر عیب و ننگ است، و از (میان) عرب اصیل، ارجمند نهاد، و بزرگوار در نسب، و پاكیزه ی ریشه ی آن، جا دارد. ای امیر نكن! و ضحاك گفت:آنچه به نظرت آید، انجام ده و درد [كلام] خود را از او بازمدار؛ زیرا اگر سخنان قوی و پاسخ های محكم خود را به سوی او افكنی، همچون شتر سالخورده رام گردد.



[ صفحه 157]



معاویه گفت:می كنم. و چون نماز جمعه شد، بر منبر رفت و حمد و ثنای خداوند به جا آورد، و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود فرستاد، و از علی بن ابیطالب نام برد، و او را نكوهش كرد و گفت:هان، ای مردم! كودكانی از قریش كه نادان و سبك سر و بیچاره اند، موازین (و قوانین)، آنان را خسته (و ناتوان) كرده است. از این رو، شیطان سرهایشان را جایگاه و زبانشان را سوهان تیز خود كرده است، و در سینه هاشان تخم نهاده و جوجه آورده، و در گلویشان راه افتاده است، و آنان را به لغزش ها افكنده، و سخنان پوچ را زینتشان داده، و راه ها را بر آنان كور كرده، و به سوی ستم و تجاوز و بیهوده گویی و افترا رهنمونشان شده است. پس آنان، شریكان شیطان و شیطان، همدم آنان است، «و هر كس كه شیطان، همدم او باشد، بدهمدمی است» [1] ، و همین برای ادب آنان بس است، و كمك من از خداست!

امام حسن علیه السلام با شتاب برخاست، و دست به چوب منبر گرفت، و حمد و ثنای خداوند به جا آورد، و بر پیامبر صلی الله علیه و آله درود فرستاد و فرمود:

هان، ای مردم! هر كس مرا شناخت، شناخت و هر كس نشناخت، [اینك بشناسد] من حسن، فرزند علی بن ابیطالبم؛ من فرزند پیامبر خدایم؛ من فرزند كسی هستم كه برایش، زمین سجده گاه و پاكیزه قرار داده شد؛ من فرزند آن چراغ تابان هدایتم؛ من فرزند آن مژده ده بیم دهنده ام؛ من فرزند خاتم پیامبران، سرور رسولان، امام پارسایان و رسول پروردگار جهانیانم؛ من فرزند كسی هستم كه به سوی همه ی پریان و آدمیان فرستاده شد؛ من فرزند پیامبر رحمت برای جهانیانم.

و چون معاویه این سخنان را شنید، به خشم آمد و خواست تا سخنان آن حضرت را قطع كند. از این رو، گفت:حسن! خرما را توصیف كن.

امام حسن علیه السلام فرمود:به كوری چشمت ای معاویه! باد، آن را بارور، و گرما آن را پخته، و شب آن را خنك و گوارا می كند. سپس به سخنان خود روی آورد و فرمود:

من فرزند كسی هستم كه دعاهایش مستجاب است؛ من فرزند آن شفاعت كننده ای



[ صفحه 158]



هستم كه شفاعتش پذیرفته است؛ من فرزند اولین كسی هستم كه خاك قبر، از سر می افشاند، و در بهشت می كوبد؛ من فرزند كسی هستم كه فرشتگان، همراه او به پیكار برخاستند؛ در حالی كه پیش از او، همراه هیچ پیامبری پیكار نكردند؛ من فرزند كسی هستم كه بر همه ی احزاب كفر و شرك پیروز شد؛ من فرزند كسی هستم كه - علی رغم تو - قریش، رام او گشت.

معاویه گفت:هان! نفست فرمان خلافت می دهد، با این كه در آن مقام نیستی؟

امام حسن علیه السلام فرمود:اما خلافت، سزاوار كسی است كه طبق كتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل كند، نه كسی كه با كتاب خدا مخالفت كرده و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله را رها كرده است! مثل چنین آدمی، مثل كسی است كه به پادشاهی رسیده است و از آن بهره می برد، و گویی كه [زود است] از آن جدا شود، و پی آمدهایش بر دوشش ماند.

معاویه گفت:در قریش كسی نیست مگر آن كه از ما، نزد او نعمت های بسیار، و توانایی خوب هست.

امام حسن علیه السلام فرمود:آری، كسانی كه پس از خواری خود، با آنان عزیز شدی، و پس از كاستی خود، با آنان فزونی یافتی.

معاویه گفت:حسن! آنان چه كسانی اند!

امام حسن علیه السلام فرمود:چه كسی تو را از شناخت آنان بازداشته است؟

سپس فرمود:من فرزند كسی هستم كه بر پیر و جوان قریش سروری كرد؛ من فرزند كسی هستم كه در بزرگواری و پاكدامنی، سرور همه ی بنی آدم است؛ من فرزند كسی هستم كه با جوانمردی راستین، و شاخه های [پربار و] بلند، و فضیلت های پیشتاز خود، بر همه ی اهل دنیا سرور است؛ من فرزند كسی هستم كه خشنودی او، خشنودی خدا و خشم او، خشم خداست. معاویه! آیا می توانی با او رقابت كنی؟

معاویه گفت:می گویم:نه، تا گفتارت را تصدیق كنم.

امام حسن علیه السلام فرمود:حق، آشكار و باطل، تیره و تار است، و هر كه بر حق دست یافت، پشیمان نشد، و هر كه بر باطل نشست، ناامید ماند، و حق را ژرف اندیشان تیزهوش



[ صفحه 159]



بشناسند؛ سپس معاویه از منبر فرود آمد و دست حسن علیه السلام را گرفت و گفت:خوش مباد هر كه تو را ناراحت كند! [2] .


[1] نساء:38؛ (و من يكن الشيطان له قرينا فساء قرينا).

[2] مقتل الحسين عليه السلام:125.